جدول جو
جدول جو

معنی خسته جانی - جستجوی لغت در جدول جو

خسته جانی
(خَ تَ / تِ)
غمگینی. دلتنگی. ملولی. غمناکی. غمزدگی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(خَ تَ / تِ)
غمگین. دلتنگ. ناشاد. ملول. غمناک. غصه دار. غمدار. غم زده
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ / تِ نَ / نِ)
جایی است که پیران ناتوان و بیمار درمان ناپذیر و کودکان بی کس را در آن نگاهداری می کنند، بیمارستان در تداول ترکان عثمانی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ / تِ جِ گَ)
دلتنگی. غمناکی. ناشادی. ملولی. دل ریشی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گران جانی:
آزاد کنم ز سخت جانی
وآباد کنم به سخت رانی.
نظامی.
شبهای هجر را گذراندیم و زنده ایم
ما را به سخت جانی خود این گمان نبود.
شکیبی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خسته خانه
تصویر خسته خانه
جایی که ناتوانان را در آن نگاهداری می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خسته جگری
تصویر خسته جگری
دل ریشی دل آزرده دلی، اندوهمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخت جانی
تصویر سخت جانی
حالت و کیفیت سخت جان
فرهنگ لغت هوشیار
پوست کلفتی، گرانجانی، جان سختی، سگ جانی، سنگ دلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد